زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

خوشحالم خوشحال:))

من یه مادرم اونم یه مادر خوشحال خوشحالم به خاطر اینکه تموم روزم رو با دخترم با شادی و خنده و قهقهه سر میکنم، با دختری که منتظره کوچکترین حرفی بهش بزنی و کوچکترین کاری برا انجام بدی تا صدای خندش همه فضا رو پر کنه و هی منتظر باشه تا اون کار رو تکرار کنی و اون باز برات بلند و بلندتر بخنده!! نمیدونم چرا ما آدم بزرگا و پدر مادرا بلد نیستیم اینجوری بخندیم؟ یعنی من تا حالا کسی رو ندیدم به خاطر خنده یه ادم بزرگ به وجد بیاد ولی وقتی یه بچه کوچیک یه لبخند میزنه بهت دلت قنج میره و  سراسر وجودت میخواد اون بچه رو بغل کنی و حسابی بچلونیش تا آروم بشی:)) قبل از این که مادر بشم شنیده بودم وقتی مادر بشی دیگه همه چی یادت میره ولی میگفتم مگه میشه؟خ...
18 فروردين 1395

روز مادر:))

امسال خیلی حس خوبی داشتم کلا مادر شدن حس خوبیه! منم اولین سالیه که مادرم البته به صورت فیزیکی.عاشقتم دخترم که با حضورت این زیبایی رو به من هدیه دادی. :*:* مامان فدای لبخندات:*:* روزم مبارک!! ...
13 فروردين 1395

نوروز 95 مبارک!!

دختر عزیزتر از جونم عیدت مبارک. امسال اولین عید نوروزی هستش که در کنار ما هستی البته پارسال هم بودی ولی امسال حضور کاملا فیزیکی داری! مامان برای اولین عیدت خیلی برنامه ها داشت ولی همش خراب شد اونم به خاطر اینکه عشق مامان زینب مامان درست روز 29 اسفند تب کرد و چون آبریزش هم داشتی بردمت دکتر.درمانگاه تخصصی کلا تعطیل بود برا همین رفتیم دکتر عمومی!نه گلوت عفونت داشت نه گوشت فقط یه سری قطره سدیم کلراید و بتامتازون و شربت دیفن هیدرامین گرفتیم و اومدیم ولی تب شما قطع شدنی نبود.با قطره استامینوفن هم پایین نیومد و من مجبور شدم برات شیاف بذارم.قرار بود شب رو بریم خونه خودمون و من کلی برنامه ریخته بودم برا سفره هفت سین و ... ولی وقتی دیدم تا شب تبت...
10 فروردين 1395
1